دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 23:6 :: نويسنده : علی جوان نژاد
آ بی رنگ
عمری ز من گذشت و ز عشقم خبر نداشت
می دید روی زردم و هیچش اثر نداشت
چشمم به ناله گفت:بیا عاشقی کنیم!
جوری نگاه کرد که گویی خبر نداشت
گفتم که باز کن پر و با من دمی بپر
یا پر نداشت یا خبر از بال و پر نداشت
پاپوش دوستان ز حسادت جواب داد
رحمی برای حال خرابم دگر نداشت
گفتم:ببخش،گفت که عذرت اهانت است
مهرش غروب کرد،چنانکه سحر نداشت
تا کی میان واژه بپیچم کلام خویش؟
وقتی کنایه های فصیحم ثمر نداشت
پای بتی فرسوده،در این وهله باز شد
سنگی که جز اهانت و توهین هنر نداشت
تهدید کرد و انگ به من زد ولی چه سود؟
باری ز دوش خانم بیرنگ بر نداشت
بی شک به حرف،کار به اینجا نمی کشید
گر می شنید حرف دلم را ضرر نداشت
11/10/90
رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|